سلام بابايي امروز ۸/۷/۱۳۸۹ به سمت شهر يزد حركت كرديم. براي استراحت و ناهار در پارك شهر ابركوه چند ساعتي توقف داشتيم. اونجا يك سري وسايل ورزشي بود كه شما رو بردم تا باهاشون بازي كني. اينم يكي از اون عكس هاي شماست. ...
راتين، پسرم، جمعه ۲۶/۶/۱۳۸۹ جشن عقد دختر عمو حميدت بود. شما فقط گريه كردي و بعد تمام مدت بغل من خواب بودي. خودت كه چيزي از اون شب نفهميدي هيچ اجازه ندادي منم لذتي ببرم؛ ولي چه لذتي بالاتر از با تو بودن...... اين هم دو تا از عكس هاي چند ماه پيشه شماست. عكس جديد فراوون داري ولي الان همرام نيست: ...